سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

تفکر مذهبی شیعه « 1 » - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی
صفحه اصلى>شیعه امام على(علیه السلام)>میراث شیعه
تفکر مذهبى شیعه

تفکر مذهبى شیعه

معناى تفکر مذهبى

تفکر مذهبى،تفکر بحث و کنجکاوى را مى‏گوییم که ماده‏اى از مواد مذهبى را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضى مثلا تفکرى را مى‏گویند که یک نظریه ریاضى را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضى را حل کند.

ماخذ اساسى تفکر مذهبى در اسلام

البته تفکر مذهبى نیز مانند سایر تفکرات،ماخذى مى‏خواهد که مواد فکرى از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر براى حل یک مسئله ریاضى،یک رشته معلومات ریاضى را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهى شود.یگانه ماخذى که دین آسمانى اسلام (از آن جهت که به وحى آسمان مى‏رسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم‏»است.قرآن کریم است که مدرک قطعى نبوت همگانى و همیشگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامى مى‏باشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهاى دیگر را الغانمى‏کند چنانکه خواهیم گفت.

راههایى که قرآن براى تفکر مذهبى نشان مى‏دهد

قرآن کریم در تعلیمات خود براى رسیدن و درک نمودن مقاصد دینى و معارف اسلامى،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان مى‏دهد که ظواهر دینى و حجت عقلى و درک معنوى از راه اخلاص و بندگى است.

توضیح اینکه:ما مى‏بینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بى‏اینکه حجتى به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایى خدائى خود،به پذیرفتن اصول اعتقادى مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملى مانند نماز و روزه و غیر آنها امر مى‏کند و در برخى از اعمال نهى مى‏نماید و اگر این بیانات لفظى را حجیت نمى‏داد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبردارى آنها را نمى‏خواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهى ست‏براى فهم مقاصد دینى و معارف اسلامى.ما این بیانات لفظى را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوة را ظواهر دینى مى‏نامیم.

و از سوى دیگر مى‏بینیم قرآن کریم در آیات بسیارى به سوى حجت عقلى،رهبرى مى‏کند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت مى‏فرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلى آزاد مى‏پردازد و حقا هیچ کتاب آسمانى علم و معرفت‏برهانى را براى انسان مانند قرآن کریم نمى‏شناسد.

قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلى و استدلال وبرهانى آزاد را مسلم مى‏شمارد،یعنى نمى‏گوید که اول حقانیت معارف اسلامى را بپذیرید سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیت‏خود مى‏گوید:

به احتجاج عقلى پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانى که از دعوت اسلامى مى‏شنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهى است راستگوى بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفى نیز راهى است که رسائى آن را قرآن کریم تصدیق مى‏نماید و از سوى دیگر مى‏بینیم قرآن کریم با بیانى جالب روشن مى‏سازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسى واقعى سرچشمه مى‏گیرد و استنتاج مى‏شود و کمال خدا شناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است.

آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده‏اند و در اثر اخلاص و بندگى،همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده‏اند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگى‏»به یقین رسیده‏اند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت‏بر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن مى‏شود:

الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25)

ب-و مى‏فرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160)

ج-و مى‏فرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110)

د-و مى‏فرماید: و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99)

ه-و مى‏فرماید: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75)

و-و مى‏فرماید: کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21)

ز-و مى‏فرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6)

پس یکى از راههاى درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگى است.

تفاوت در میان سه طریق نامبرده

با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم براى درک معارف دینى،سه راه نشان داده است،ظواهر دینى و عقل و اخلاص در بندگى که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنى آنهاست ولى باید دانست که این سه طریق از چند جهت‏با هم تفاوت دارند.

اولا:ظواهر دینى چون بیاناتى هستند لفظى و به ساده‏ترین زبانى القا شده‏اند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهره‏مند (8) مى‏شود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصى داشته،همگانى نمى‏باشند.

ثانیا:طریق ظواهر دینى راهى است که با پیمودن آن مى‏توان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل مى‏توان مسائل اعتقادى و اخلاقى و کلیات مسائل عملى (فروع دین) را به دست آورد ولى جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق مى‏باشد و آن علمى است‏خدادادى نمى‏توان نسبت‏به نتیجه آن و حقایقى که با این موهبت‏خدایى مکشوف و مشهود مى‏شوند،تحدیدى قائل شد یا اندازه‏اى گرفت اینان چون از همه جا بریده‏اند و همه چیز را جز خدا فراموش کرده‏اند،تحت ولایت و سرپرستى مستقیم خدا مى‏باشند و آنچه را مى‏خواهد (نه آنچه خودشان مى‏خواهند) بر ایشان مشهود مى‏شود.

طریق اول:ظواهر دینى،اقسام ظواهر دینى

چنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسى تفکر مذهبى اسلام است‏به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را تالى بیان قرآن قرار مى‏دهد و مانند آن حجت مى‏سازد،چنانکه مى‏فرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) .

و مى‏فرماید: هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة (10)

و مى‏فرماید: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة (11) .

پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و حتى سکوت و امضاى آن حضرت براى ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستى نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى کسانى که از آن حضرت مى‏شنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل مى‏شودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعى از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وى مانند بیان خودش مى‏باشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوى قطعى دیگر بیان اهل بیت تالى بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمى داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمى‏کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است.

از این بیان روشن مى‏شود که ظواهر دینى که در تفکر اسلامى مدرک و ماخذ مى‏باشد دو گونه‏اند«کتاب و سنت‏»و مراد از«کتاب‏»ظواهر آیات کریمه قرآنى مى‏باشد و مراد از«سنت‏»حدیثى است که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد.

حدیث صحابه

اما احادیثى که از صحابه نقل مى‏شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راى خود صحابى باشد،داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یکنفر مسلمان مى‏کردند.

بحث مجدد در کتاب و سنت

کتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسى هر گونه تفکر اسلامى است واوست که مآخذ دیگر دینى را اعتبار و حجیت مى‏دهد و از همین جهت‏باید براى همگان قابل فهم باشد.

گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفى مى‏کند و هم در مقام تحدى از مردم در خواست مى‏کند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى‏توانند،کتابى مانند آن بسازند و معارضه‏اش کنند.روشن است که اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت.

البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامى که در حقیقت مضامین قرآن کریم مى‏باشند،مراجع علمى هستند،منافات دارد،زیرا بخشى از معارف اسلامى که احکام و قوانین شریعت مى‏باشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است.

و بخشى دیگر که معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم مى‏باشد ولى در درک معانى آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنى را با آیات دیگر قرآنى توضیح داده و تفسیر کرد نه به راى و نظر خود که از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیده‏ایم.

على علیه السلام مى‏فرماید:«برخى از قرآن با برخى دیگر به سخن در آمده معناى خود را مى‏فهماند و بعضى از آن به بعضى دیگرگواهى مى‏دهد» (13) .

و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:«بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مى‏کند» (14) .

و نیز مى‏فرماید:«هر که قرآن را به راى خود تفسیر کند،براى خود در آتش جایگاه مى‏سازد». (15) مثالى ساده براى تفسیر قرآن به قرآن:خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جایى مى‏فرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم‏» (16) و در جاى دیگر،این کلمه را به کلمه‏اى دیگر تبدیل کرده مى‏فرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم‏» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن مى‏شود که مراد از باران بد،سنگهاى آسمانى است کسى که با نظر کنجکاوى و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگى نماید تردید نمى‏کند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام مى‏باشد.

ظاهر و باطن قرآن

چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظى خود مقاصد دینى را روشن مى‏کند و دستوراتى در زمینه اعتقاد و عمل به مردم مى‏دهد ولى مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیست‏بلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحله‏اى معنوى و مقاصدى عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهاى پاک خود مى‏توانند بفهمند.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که معلم خدائى قرآن است مى‏فرماید:«قرآن ظاهرى انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنى عمیق دارد» (18) .

و نیز مى‏فرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفت‏بطن‏» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) .

ریشه اصلى این روایات مثلى است که خداى متعال در سوره رعد،آیه 17 مى‏زند،خداى تعالى در این آیه افاضه‏هاى آسمانى را تشبیه فرموده به بارانى که از آسمان نازل مى‏شود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه مى‏افتد و مسیلهاى گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیت‏خود از آن سیل بر داشته جریان پیدا مى‏کند،روى سیل در جریان خود با کفى پوشیده شده است ولى در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند مى‏باشد.

چنانکه این مثل اشاره مى‏کند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانى-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف مى‏باشد.

کسانى هستند که جز به ماده و زندگى مادى چند روزه این جهان گذران به چیزى اصالت نمى‏دهند و جز مشتهیات مادى،به چیزى دل نمى‏بندند و جز محرومیتهاى مادى از چیزى نمى‏ترسند.اینان با اختلاف مراتبى که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانى بپذیرند این است که اعتقادات اجمالى را باور کنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خداى یگانه را به امید ثواب اخروى یا از ترس عقاب اخروى بپرستند.

و کسانى هستند که در اثر صفاى فطرت،سعادت خود را در دلبستگى به لذایذ گذران و زندگى چند روزه این جهان نمى‏بینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پندارى فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستى که کامروایان دیروز و افسانه‏هاى امروز مى‏باشند، درس عبرتى است که پیوسته بر ایشان تلقین مى‏شود.

اینان طبعا با دلهاى پاک خودشان متوجه جهان ابدیت مى‏شوند و به نمودهاى گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه مى‏کنند و هیچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى‏دهند.

آن وقت است که از دریچه آیات و نشانه‏هاى زمینى و آسمانى نور نامتنهاى عظمت کبریاى خداى پاک را با درک معنوى مشاهده مى‏کنند و دلهاى پاکشان یکجا شیفته درک رمزهاى آفرینش مى‏شود و به جاى اینکه در چاله تنگ سود پرستى شخصى،زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابدیت‏به پرواز در آمده،اوج مى‏گیرند.

وقتى که از راه وحى آسمانى مى‏شنوند که خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى‏کند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهى مى‏فهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى‏فهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر مى‏فهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود.

و همچنین وقتى که از زبان قرآن مى‏شنوند که به نماز امر مى‏کند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن مى‏فهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر مى‏فهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانى باطنى که در دو مثال گذشته یاد آورى شد،مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نیست ولى درک آنها براى کسى که به تفکر وسیعترى پرداخته جهان بینى را به خود بینى ترجیح مى‏دهد،اجتناب ناپذیر مى‏باشد.

با بیان گذشته،معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى‏کند بلکه به منزله روحى است که جسم خود را حیات مى‏بخشد و اسلام که دینى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهمیت قرار مى‏دهد،از قوانین ظاهرى خود که مصلح جامعه مى‏باشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دست‏بردار نیست.

چگونه ممکن است جامعه‏اى به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش براى عمل نیست،با هرج و مرج زندگى کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلى پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خداى تعالى در کتاب خود مى‏فرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و مى‏فرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود مى‏رویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمى‏دهد» (21) .

از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم است‏به همان حال خواهد بود.

تاویل قرآن

در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایى که دلیل باشد مى‏توان از ظاهرش صرف کرده به معناى خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معناى خلاف ظاهر«تاویل‏»نامیده مى‏شد و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده به همین معنا تفسیر مى‏گردد.

در کتاب مذهبى جماعت و همچنین در مناظره‏هاى مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم مى‏خورد که در مسئله‏اى که با اجماع علماى مذهب یا دلیل دیگرى ثابت مى‏شود اگر با ظاهر آیه‏اى از آیات قرآنى مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى‏کنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آیات قرآنى احتجاج مى‏نمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل مى‏کند.

این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخى از کتب کلامى‏شان دیده مى‏شود. ولى آنچه پس از تدبر کافى در آیات‏قرآنى و احادیث اهل بیت‏به دست مى‏آید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیست‏بلکه حقایق و واقعیتهایى است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادى و احکام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى‏گیرد.

آرى همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمى‏باشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیاى خدا که از آلایشهاى بشریت پاکند،مى‏توانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آرى،تاویل قرآن روز رستاخیز براى همه مکشوف خواهد شد.

توضیح:به خوبى مى‏دانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهاى اجتماعى مادى است.بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهى کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمى‏شود،زیرا آنچه نابینا به زبان مى‏گوید،گنگ نمى‏شنود و آنچه گنگ به اشاره مى‏فهماند نابینا نمى‏بیند و از این روى در وضع لغات و نامگذارى اشیاء تامین نیازمندى مادى منظور بوده و براى چیزهایى و اوضاع و احوالى،لفظ ساخته شده که مادى و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس مى‏باشد چنانکه مى‏بینیم در مواردى که مخاطب ما یکى از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایى که از راه همان حس مفقود درک مى‏شود،سخن بگوییم دست‏به یک نوع تمثیل و تشبیه مى‏زنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابیناى مادر زاد از روشنایى و رنگ،یا به کودکى که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسى توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعى از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه مى‏کنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستى،واقعیتهایى وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشت‏شمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایى از راه بیان لفظى و تفکر عادى قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمى‏توان به آنها اشاره کرد.

خداى متعال در کتاب خود مى‏فرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنى و عربى قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانى است،بسى بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادى به آن نمى‏رسد و در آن رخنه نمى‏کند) » (22) و نیز مى‏فرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنى است گرامى در کتابى که از انظار عادى پنهان است،کسى به آن مس نمى‏کند مگر پاک شدگان‏» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وى مى‏فرماید:«خداى متعال مى‏خواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدى را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحله‏اى سر چشمه مى‏گیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسى را نمى‏رسد که کمترین درکى در آنجا داشته باشد جز بندگانى که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند.

و در جاى دیگر مى‏فرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمى‏آورند تکذیب کردند چیزى را که به علم او احاطه نیافته‏اند و هنوز تاویل آن براى آنها مشهود نشده است (یعنى روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده مى‏شود) » (25) و باز در جاى دیگر مى‏فرماید:«روزى که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود مى‏شود،کسانى که آن را فراموش کرده بودند به راستى و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) .

تتمه بحث در حدیث

اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست،ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویج‏حدیث‏به عمل آمد،حدیث‏به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد.

از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابت‏حدیث،منع مى‏نمودند و هر چه اوراق حدیث‏به دست مى‏آوردند مى‏سوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع مى‏نمودند،از این جهت‏بسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشى و نقل گردید.

و از سوى دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویج‏حدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیث‏به قرآن حکومت مى‏کرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ مى‏شد (27) و بسیار اتفاق مى‏افتاد که نقله یک دیث‏براى استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنج‏سفر بر خود هموار مى‏نمودند.

گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) .

به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده دو علم‏«رجال و درایه‏»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند.

ولى‏«شیعه‏»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث مى‏کوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم مى‏داند.از طریق‏شیعه در اخبارى زیادى (29) که سند آنها قطعى است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده است‏حدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد.

به موجب این اخبار،شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمى‏کند و اخبارى که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه مى‏گذارد،البته در شیعه نیز اشخاصى پیدا مى‏شوند که مانند گروهى از اهل سنت‏به هر حدیثى که به دستشان رسد،عمل مى‏کنند.

روش شیعه در عمل به حدیث

حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما مى‏رسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است:

در معارف اعتقادى که به نص قرآن،علم و قطع لازم است‏به خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مى‏شود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده مى‏شود،اعتبار نیست،ولى در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادله‏اى قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل مى‏شود. 96متواتر و قطعى،به خبر واحد نیز که نوعا مورد

پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعیه حجت مى‏باشد.

تعلیم و تعلیم عمومى در اسلام

تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: «طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب) مى‏باشد» (32) و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامى:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى است‏براى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وى.

البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مى‏باشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى) تشریع نشده است.

از این روى،تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى‏«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده مى‏شوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده مى‏شوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع مى‏باشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمى‏داند، یعنى کسى که مسئله را از راه اجتهاد نمى‏داند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمى‏تواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زنده‏اى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وى باقى بماند.

این مسئله یکى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى مى‏پردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهاى اربعه‏شان:ابو حنیفه،مالک، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمى‏دانند!و در نتیجه فقه‏شان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر،جمعى از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد مى‏پردازند.

شیعه و علوم نقلیه

علوم اسلامى که مرهون تدوین علماى اسلامى مى‏باشد به دو بخش‏«عقلیه و نقلیه‏»منقسم مى‏شود،«علوم نقلیه‏»علومى است که مسائل آنها به نقل،متکى است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه‏»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات.

تردید نیست که عامل اصلى پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم مى‏باشد و به استثناى دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانى هستند.

مسلمانان به راهنمائى بحث و کنجکاویهاى دینى،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربى،علم نحو،صرف،معانى،بیان،بدیع و لغت مى‏باشد و از فنون مربوط به ظواهر دینى، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه مى‏باشد.

«شیعه‏»نیز به نوبت‏خود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایى دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیارى از آنها«شیعه‏»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى که از صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام بود به املاء و راهنمایى على علیه السلام تدوین نمود و یکى از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعى از وزراى آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین‏»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصرى شیعى است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوى مى‏باشد.

و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به على علیه السلام مى‏رسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده مى‏شود،شاگرد على علیه السلام مى‏باشد و مساعى اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبى که در زمان وحید بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دست‏شیخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست.

 

 




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:40 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.